محل تبلیغات شما

اشکِ مَشک (کشکول ولایت نامه)



خاطراتی که درباره ی مقاومت در مقابل ورود ارتش متفقین دارم، دیده ها و شنیده هایی است که از همان روزها در ذهنم نقش بسته‌ است. در ستاد خصوصی، من همیشه در کنار محمدرضا بودم و دستوراتش را انجام می دادم. مثلاً می گفت: به رییس ستاد تلفن کن و بپرس وضع از چه قرار است!» یا با فلان شهر تماس بگیر و وضعیت را بپرس!». هرگاه محمدرضا با رضاخان قدم می زد (فاصله کاخ محمدرضا با کاخ رضاخان در حدود صدقدم بود)، من کمی پشت سر ولیعهد  می ایستادم و گاه مرا احضار می کردند و دستوراتی می دادند. لذا ممکن است این اطلاعات حتی کمی هم اغراق آمیز باشد، چون امرای لشکر ها در تماس تلفنی طبعاً مقداری خودنمایی می کردند. ولی به هرحال، حوادث شهریور ۲۰ تا  حدودی روشن است و اسناد و مدارک زیادی انتشار یافته است.
در جنوب کشور، فرمانده نیروی دریایی به نام سرتیپ بایندر، که مقاومت را جدی گرفته بود، در مقابل ناوهای آمریکایی ایستادگی کرد. آمریکایی ها ناو او را به توپ بستند و غرق کردند و بایندر شهید شد. این تنها مورد مقاومت جدی بود که به روحیات مرحوم بایندر بستگی داشت و اگر نمی خواست خطری متوجهش نمی شد. آمریکایی ها در خرمشهر پیاده شدند و لشکری که در خوزستان بود، تعدادی  از آنها در دو  سه محل تیراندازی های مختصری به سوی آمریکایی ها کرده بود، ولی در مجموع می توان گفت که نیروهای آمریکایی براحتی در محور دزفول پیشروی می کرد و از مقاومت خبری نبود.
در منطقه آذربایجان، در مقابل شوروی ها پس از چند مقاومت جزئی و غیر مهم لشکرها، از پایین ترین تا بالاترین رده ، تفنگ ها را زمین ریختند تا سبک بارتر شوند‌ و به کوه ها گریختند!
لشکر گیلان به فرماندهی سرتیپ قدر چند گلوله توپ به روی روس ها شلیک کرد و قدر به خاطر همین بعدها به عنوان افسر شجاع» شهرت یافت. هنگی که در مرزن آباد مستقر بود، چون جزء واحدهای لشکر یک به فرماندهی بوذرجمهری بود، در مقابل روس ها به کوه زد و خود را به لشکر یک رساند.
لشکر مشهد وضع نمونه ای از نظر افتضاح داشت! آنها با وسایل موتوری که داشتند گریختند و بدون هیچ نظم و ترتیبی خود را به کویر زدند. سرعت فرار آنها به نحوی بود که واحدهای جلودارشان حتی به بندرعباس رسیدند و ما مطلع شدیم که تعدادی از واحدهای لشکر خراسان در بندرعباس پیدا شده اند!!

برشی از  کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست»

بنده معمولا خیلی کم در وبلاگ متن می نویسم و اصلا خودم رو در حد نویسندگی و امر و نهی نمیدونم ولی فقط بعضی جاها که از بعضی چیزا میسوزم و نمیتونم ساکت بشینم اینجا مینویسم و سعی میکنم نظراتم رو ابراز کنم امشب هم در یک برنامه‌ تلویزیونی مربوط به ارائه طرح های کارآفرینی بعد از ارائه طرح کارآفرینی مرتبط با کم آبی و زراعت با آب شور آخرین داور خیلی راحت گفت این طرح نیازهای کشور رو برطرف میکنه اما ما فقط دنبال برطرف شدن نیاز کشور نیستیم و طرح باید سرمایه ها رو برگردونه و کسب و کار رونق بگیره این دقیقا نگاهی که مسئولان ما به بسیاری از مسائل حیاتی و بحران ها در کشور دارند و به همه مقوله‌ها دید اقتصادی و درآمدزایی و سودآوری دارند در صورتی که بسیاری از این ها  دره و گردنه و چاه و چاله هستند که باید پر شوند و از آنها عبور کرد نه چاه نفت که استحصال کرد یا جنگل و دریا که از آن پول درآورد!
از جمله این مسائل: بحران آب، مشکلات فرهنگی نظیر کتاب ، مسئله خصوصی سازی آموزش و پرورش و مشکلات خصوصی سازی کارخانجات است.
بنده از زمان انتخاب رشته با تفکر به نیاز کشور یعنی بحران آب انتخاب رشته کردم، با این تفکر تحصیل کردم و با این تفکر وارد بازار کاری این رشته شدم و با این وجود که به نتیجه نرسیدم اما به فکر درآمدزایی نبودم و در این مدت در کل و به صورت چکیده به این نتیجه رسیده ام که برای رفع بحران آب دو اقدام باید کرد:
قبل از بیان اقدام اول لازم است این نکته را ذکر کنم که در عید امسال سدها بسیاری از شهرها را از خطر تخریب کامل نجات دادند و بسیاری از مدافعان سدسازی به این مقوله پرداختند و خواستار ساخت سدهای بیشتر شدند اما حقیقت این است که سدسازی مانند عمل‌ جراحی بر روی بیمار اورژانسی است در صورتی که با اقدامات پیشگیرانه اصلا نیازی به عمل جراحی نیست (دقیقا شبیه درگیری طب سنتی و بر پایه تغذیه با طب مدرن و بر پایه جراحی و داروهای شیمیایی) پس با این پیش زمینه این دو راه حل را ذکر میکنم:
۱) ساخت بند و آبخیزداری به جای سدسازی
۲) احیاء قنوات و ساخت قنات های مدرن به جای پمپ و چاه های عمیق

راجع به راه حل دوم هم خیلی میتوان توضیح داد ولی فکر نکنم اینجا مجالش باشه.
درکل این روش ها، اقداماتی هزینه بر هستند و نیاز به سرمایه زیادی دارند.

در حوزه مشکلات فرهنگی هم وضعیت به همین شکل است و درحالی که دشمنان، سرمایه های هنگفتی برای تهاجم فرهنگی و ترویج فرهنگ غربی هزینه می کنند باید پرسید دولت و مسئولین ما چقدر برای ترویج فرهنگ ناب اسلامی ایرانی هزینه می کنند؟ و در زیرمجموعه آن و در حوزه کتاب چقدر یارانه برای کاغذ تعلق میگیرد؟ یا فقط به دنبال کارهای درآمدزایی مثل کتابهای کنکوری یا تولید آثار پرسود هستند؟

در مسائل آموزش و پرورش هم هرساله دولت به دنبال کوچک سازی این وزارتخانه و خصوصی سازی آن و افزایش مدارس غیردولتی و غیر انتفاعی است که نتیجه آن هزینه سرسام آور این مدارس و ازدحام در مدارس دولتی و دوباره اشرافی شدن تحصیل و ناامیدی دانش آموزان فقیر از ادامه تحصیل میشود در صورتی که مقام معظم رهبری بارها بر سرمایه گذاری در آموزش و پرورش تاکید کردند:
اگر منابع زیرزمینی فراوانی داشته باشیم، [امّا] نیروی انسانی نداشته باشیم، فایده‌ای ندارد. کشور ما روی دریای نفت خوابیده بود؛ [ولی] نه خبر داشتیم، نه بلد بودیم؛ نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که آنهایی که خبر داشتند و بلد بودند، آمدند مسلّط شدند به نفت ما. نفت ما را میبردند، تمدّن خودشان را میساختند، کارخانه‌های خودشان را راه می‌انداختند و در دوران جنگی که بود، از این نفت برای پیروزی خودشان استفاده میکردند و یک چیز مختصری هم به ما میدادند؛ زمان طاغوت این جوری بود؛ [این] نتیجه‌ی سرمایه‌گذاری نکردن بر روی منابع انسانی است. خب، این منابع انسانی را شما الان دارید تولید میکنید؛ ببینید اهمّیّت کار کجا است! شما دارید پرورشش میدهید، شما دارید [آن را] پردازش میکنید. بنده اهل تعارف نیستم؛ آنچه بنده سالهای متمادی درباره‌ی نقش معلّم و دانشجومعلّم و آموزش و پرورش اظهار کرده‌ام، برخاسته‌ی از این احساس است؛ برخاسته‌ی از این باور است که معلّم یک چنین نقشی دارد.

۱۳۹۸/۰۲/۱۱بیانات در دیدار معلمان و فرهنگیان

یا درباره مشکلات خصوصی سازی کارخانجات بزرگ کشور، در همه جای دنیا وقتی کارخانه ای به بخش خصوصی انتقال پیدا میکند بیشترین حمایت ها از آن صورت میگیرد و دولت بزرگترین مشتری بخش خصوصی است اما در اینجا وقتی کارخانه ای خصوصی می شود کاملاً آن را رها میکنند و میگویند برو و خودت گلیم خود را از آب بیرون بکش! برای مثال هپکو که بزرگترین کارخانه ی تولید ماشین آلات راهسازی است، باید محصولاتش را ارگان های کشوری خریداری کنند واگرنه مردم عادی که برای خانه شان لودر و بیل مکانیکی نمیخرند! اما وقتی دولت به جای خریداری و حمایت، ماشین آلات چینی و اروپایی وارد میکند نتیجه ای جز نابودی این کارخانجات ندارد.

در آخر مسئولان باید نگاهشان را به بسیاری از مسائل عوض کنند، بسیاری از مسائل جای تجارت و بازرگانی نیست جای سرمایه گذاری و هزینه است! زخم جای نشستن و مکیدن نیست جای مداواست!
بدانید که آنچه امروز دشمنان علیه جمهوری اسلامی به یک صورت، و علیه امّت اسلامی به یک صورت -منتها ظهور دشمنی‌ها نسبت به جمهوری اسلامی بیشتر است- انجام میدهند، نَفَسهای آخرِ دشمنی دشمن نسبت به جمهوری اسلامی است. هر چه آنها سخت‌تر بگیرند، اراده‌ی ما قوی‌تر خواهد شد؛ هر چه آنها شدّتِ عمل به خرج بدهند، ما قوی‌تر خواهیم شد.
۱۳۹۸/۰۱/۲۶بیانات در دیدار شرکت‌کنندگان در مسابقات بین‌المللی قرآن
این تلاشهای دشمن در واقع آخرین نفَسهای دشمنی دشمن است، امروز هم همین را تأکید میکنم و دشمن بالاخره از دشمنی خسته خواهد شد و ملّت ایران به توفیق الهی خسته نخواهد شد.
۱۳۹۸/۰۲/۰۴بیانات در دیدار کارگران

حیات یا انسانیت؟
انسانیت یا ملیت؟
ملیت یا نژاد؟
نژاد یا ایل و قبیله؟
ایل و قبیله یا خاندان؟
خاندان یا خانواده؟
خانواده یا خودم؟
اگر این سوالات را از یک فرد به ظاهر ملی گرا ، نژادپرست یا وطن پرست (که دائم مشغول تعریف و تمجیدهای پوچ و رویایی از کشور یا نژادش و تخریب دیگرانه)  بپرسیم و در او کنکاش کنیم در نهایت به این نکته میرسیم که این آدم درواقع فقط به فکر خودشه و خودش رو میبینه و کاملاً خودخواهه! و موقعش که برسه کل کشور و نژادش رو میفروشه و فرار میکنه! و جالبه که با این نگرش تو خالی میشه هر فکر، عقیده، دین، مذهب و جمعیتی را تخریب کرد!

چند روز پیش ی نمایی تو شهر تهران دیدم که وادار شدم بعد مدت‌ها (که بخاطر مشغله و گرفتاری تو وبلاگ کم کار شدم) چند خطی بنویسم خیلی وقته که ی جریانی توی شهرهای بزرگ بخصوص تهران شروع شده و روز به روز ی تیکه لباس خانم ها کم میشه! و خیلی ها اینو به مسائل ی و اقتصادی و مذهبی ربط میدن درصورتی که در اصل این قضیه هیچ ربطی به این مسائل نداره و در واقع به عرف جامعه و انضباط شهری مربوط میشه به عنوان مثال در کشور های دیگه که اصلا از نظر ی و اقتصادی خیلی پیشرفته و مرفه هستند و مذهبشون هم لائیک هست آیا افراد می تونند به صورت عریان یا نیمه در شهر تردد کنن؟!!!
یا در همین شهر و کشور خودمون آقایون می تونند با زیرپوش رکابی و شلوارک تو شهر راه برن؟!
خیلی واضحه وقتی جامعه و کشوری نوعی از عرف و قانون‌ رو پذیرفته و تصویب کرده همه ی افراد، داخل اون جامعه و کشور باید به اونها پایبند باشند و تخطی و عدم رعایتشون توهین به افراد اون جامعه محسوب میشه نه اعتراض به وضعیت ی و اقتصادی و مذهبی و

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام !

رفتار دکتر شان فوق العاده بود. معمولاً سر کلاس به تلفن همراهشان جواب نمی داد؛ فقط اگر مادرشان تماس می گرفت جواب می داد و خیلی راحت با او ترکی صحبت می کرد. تقریبا دو سال مادرشان مریض بود. وقتی قرار بود ایشان را به بیمارستان ببرد، دیگر جایی برای کار دیگری باقی نمی ماند. یک روز قرار بود همراه دکتر و چند نفر دیگر با فرد مهمی ملاقات کنیم که کار مادرشان پیش آمد. قبل از موعد ملاقات تماس گرفت و عذرخواهی کرد.
(شاگرد شهید) ص34

بریده ای از کتاب شهید علم (شهید دانشمند دکتر مجید شهریاری در آئینه خاطرات)
کتاب شهید علم


مدت‌ها شاگردش بودم. از نسل امام حسن مجتبی (علیه السلام ) بود و به حسنی شهره بود. عبدالعظیم به ری وارد، و در خانه ی یکی از شیعیان ساکن شده بود. صاحب خانه اش می گفت:
وی پیوسته عبادت می کرد.روزها روزه، و شب ها به عبادت شبانگاهی اش مشغول بود. قبری نزدیک خانه ی ما بود که عبدالعظیم بسیار به زیارت آن قبر می رفت و می گفت که این، قبر یکی از فرزندان امام کاظم (علیه السلام ) است.
عبدالعظیم با امام هشتم نیز رفت و آمد می کرد. امام هشتم نیز به خوبی از جایگاه او در میان شیعه آگاه بود و برخی از پیغام‌ها را از طریق او می رساند. یک بار که او نزد امام رضا (علیه السلام )رفته بود، امام به او گفته بود :
ای عبدالعظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو که شیطان را در خود راه ندهند، و ایشان را به راست گویی و امانت داری سفارش کن. به آنان سفارش کن که خاموشی گزینند و بحث و جدل های بیهوده را رها کنند‌، به یکدیگر روی آورند و به دیدن هم بروند؛ زیرا این امر، باعث نزدیک شدن به من می شود، خود را سرگرم نزاع با یکدیگر نکنند؛ زیرا من به جان خودم سوگند یاد کرده ام که هرکس دوستی از دوستان مرا خشمگین کند، از خدا بخواهم که در دنیا، سخت ترین عذاب را به او بچشاند و در آخرت، از زیانکاران باشد.
به آنان بگو که خداوند، نیکوکارتان را آمرزیده و از بدکارتان گذشته است ؛ مگر کسی که به او شرک ورزد یا دوستی از دوستان مرا آزار دهد و یا قصد بدی به او داشته باشد ؛ زیرا در این صورت، خداوند او را نمی بخشد تا زمانی که از این کارها یا از این بداندیشی دست بردارد و اگر دست برنداشت، روح ایمان از دلش می رود و از

ولایت

و دوستی من خارج می شود و نصیبی از ولایت ما ندارد. پناه می برم به خدا از این امر.
رجال نجاشی ص ۲۴۷ش ۶۵۳؛ الاختصاص ص ۲۴۷.

بریده ای از کتاب امام رضا (علیه السلام) و زندگی» تألیف مهدی غلامعلی
کتاب امام رضا علیه السلام و زندگی

اگر سه دانشجو داشت که دو تایشان فکلی بودند و یکی ریش داشت، جلوی پای هر سه بلند می شد. برایش فرقی نمی کرد که فکلی است یا چادری. هر کس به دفترش می آمد، جلوی پایش بلند می شد. جواب سوالات و مشکلات همه را می داد. اگر به این می گفت دخترم؛ به آن هم می گفت دخترم. اذان که می گفتند، نمی گفت بروید نماز؛ همان جا آستین هایش را بالا می زد. همین بچه فکلی را سال بعد در نمازخانه دیدم. نماز اول وقت و قرآن بعد از نمازش به راه بود.
(همسر شهید) ص ۳۰


رفتار دکتر به گونه ای بود که آدم را به مسایلی راغب می کرد. خیلی از دختران دانشجو که هنگام ورود به دانشگاه با مانتو بودند، بعد از یکی دو سال که با ایشان یا دکتر عباسی آشنا می شدند، داوطلبانه چادری شدند.
(شاگرد شهید) ص ۳۳


بریده ای از کتاب شهید علم (شهید دانشمند دکتر مجید شهریاری در آئینه خاطرات)
کتاب شهید علم

آخرین جستجو ها

pronoberex boursemosbat100.mihanblog.com gledagadsys فروشگاه عینک آفتابی ریبن | ارسال رایگان clintelrecisp croscimasneo Carolyn's site سعیدبلاگ Design City جهت اطلاع رسانی اتحادیه فوتبال(فرم های نوید) بامجوز شماره 136/49516 از وزارت فرهنگ